بلاقا گؤره
بيزيم بو وئبلاق دا تكجه بيلگي لريزي آرتيرماق دان سونرا آيري بير آماج يوخوموز
بؤلوم لر
     
سایغاج
rss feed
سؤنمز وطن
بير وئبلاق آذربايجان و توركلر اوچون
آنا یارپاق       ایلگی      
گروهبندي نژادها با بهره گيري از سه متد:
1ـ ژنوتيپ
2ـ فنوتيپ
3ـ ريشه هاي زبانشناختي
صورت مي گيرد.
1ـ ژنوتيپ : از نظرمكتب داروينيسم گروههاي داراي ژنهاي مشترك ، همنژاد محسوب مي گردند. از نظر علمي اين روش دقيقترين روش به حساب مي آيد ولي اختلاط بين اقوام و ملل و عدم امكان مطالعه تك تك افراد از نظر ژنتيكي ، باعث متزلزل شدن مفهوم نژاد از نظر ژنوتيپ شده است.
در ضمن آزمايشات علمي نيز هيچگونه برتري خاصي را در گروه خاص ثابت نكرده است.
2ـ فنوتيپ: در اين روش افراد را از نظر ريخت و قيافه و اندام ، رنگ پوست و مو و اندازه جمجمه سر و … بررسي مي كنند و گروهبنديهاي همچون سفيد پوست ، سياه پوست و …. پديد مي آيد .
3ـ ريشه هاي زبانشناختي : در اين روش گروههايي كه داراي ريشه زباني واحد ميباشند هم نژاد فرض مي گردند مانند التصاقي زبانها ، تحليلي زبانها و هجائي زبانها و …
نژاد پرستي :
نژاد پرستي و رايسيسم گفتماني ايدئولوژيكي مبتني بر جداكردن گروهي از انسانها به جهت تفاوت نژادي شان و برتري قائل شدن براي برخي در مقابل بقيه آنان است .
اين تفكر متضمن نفي ديگران و سركوب حس برابري خواهي آنان است و همچنانكه اشاره شد ابزاري جهت پيشبرد سياستهاي استعماري در آفريقا ، آسيا و …است . اين تفكر باعث مي شود كه گروه يا نژاد حاكم خود را اكثريت شمرده و طرف مقابل را هر چند كه ممكن است اكثريت واقعي هم باشند ، اقليت خوانده و تحميل زبان و فرهنگ و ارزشهاي خود را برطرف مقابل كاملا طبيعي و بديهي بداند.
مسئله آپارتايد در آفريقاي جنوبي و آريائيسم و فاشيسم در ايران و اروپا از همين گفتمان نژاد پرستانه نشات گرفته است.
آريائيسم و ريشه هاي تاريخي آن:
در سال 1788 زبانشناسي بنام ‹‹‌جونز ››‌با مشاهده شباهتهايي ميان زبانهاي يوناني ، لاتيني ، آلماني و هندي ( سانسكريت ) آنان را از يك ريشه واحد دانست .
در سال 1813 ‹‹توماس يونگ ››‌اين زبان مادر را زبان ‹‹‌هند و اروپائي ››‌ناميد و در نهايت ‹‹‌ماكس مولر ››‌آلماني در سال 1861 اقوامي را كه به اين زبان سخن مي گفتند ‹‹ آريايي ››‌خواند ولي در عين حال اذعان كرد كه اين اشتراكات زباني ميان اين اقوام هرگز به منزله وجود نژاد واحد نمي باشد و بيان داشت كه آريايي چيزي جز يك اصلاح زبانشناختي نيست و هرگز نمي توان سخنگويان اصلي به زبان آريايي را شناخت و يا خاستگاهشان را معلوم كرد .
متاسفانه با وجود اينكه ابداع گر اين نام به عدم وجود نژاد آريايي تاكيد كرده بود ، اما انحراف بزرگ تاريخي بوقوع پيوست و برخي دانشمندان بدنبال پيداكردن خاستگاههاي اين قوم موهوم وجعلي درتاريخ پرداختند . ولي استنتاجهاي كاملا متناقض و بي پايه و اساس آنان در مورد خاستگاه اين قوم دليلي بر پوچي فرضيه نژادآريايي شد.
‹‹بن فري ››‌آنان را از شمال درياي سياه ناحيه ميان خزر و دانوب انگاشت .
‹‹ جي .سي . گنوك ››‌اصل آريائيان را بين درياي شمال و اورال دانست و ‹‹‌دي .سي . برينتون ››‌آنان را از اهالي آفريقاي شمالي خواند و نهايتا در سال 1892 ‹‹گوردون چايلد››‌روسيه جنوبي ، ‹‹‌كيف ››‌بالتيك ، ‹‹‌كوسينا ››‌شمال اروپا ، را بعنوان خاستگاه اصلي آرياييها معرفي كردند .
در كل نزديك به صد مكان از چين و هند تا اسپانيا و از سيبري تا آفريقا بعنوان خاستگاه اصلي آرياييها معرفي شد كه از نظر علمي حتي در يك مورد هم درستي آنها تائيد نشد.
آريائيسم و نازيسم ، ادعاها و تبعات تاريخي:
فرضيه وجود نژاد آريا مورد توجه ‹‹‌آرتور دوگوبينو ››‌سلطنت طلب اشراف سالار كه طرفدار پادشاهي ‹‹ اورلئان ›› ها بود ، قرار گرفت.
او با بهره گيري از اين تفكر امتيازات ويژه طبقه اشراف را توجيه كرده و اشراف را از آرياييها دانسته و آنان را داراي نژاد و خون والا شمرد .
شاگردان گوبينو از جمله ‹‹‌دولاپوژ ››‌و ‹‹‌آمون ›› با اندازه گيري جمجمه سرها سعي در اثبات فنوتيپ آرياييها نمودنداما شكست اين طرح از ابتدا مشخص بود چراكه اساسا مطرح كننده اين واژه ،‹‹ ماكس مولر›› ، آريا را صرفا يك واژه زبانشناختي مي دانسته است .
متاسفانه بدليل وجود جو خود پرستي و ديگر ستيزي ميان اروپائيان آن دوره تفكر وجود نژاد آريا زنده ماند و توسط يك انگليسي ژرمن پرست كه دچار بيماري رواني نيز بوده است ، بال و پر داده شد.
اين فرد ‹‹هوستن استورات چمبرلن ››‌بود كه در سال 1916 به تابعيت آلمانها درآمده و در كتاب ‹‹‌پايه هاي قرن بيستم ››‌سعي در اثبات برتري نژادي آلمانيهاي به اصطلاح آريايي نموده و تمام مفاخر جهان از اسكندر گرفته تا گاليله و حتي حضرت عيسي(ع)را آلماني معرفي كرد.
اين تفكر جنون آميز بقدري در اروپا رشد كرد كه برخي از انديشمندان ميزان شكست يا پيروزي يك ملت را در وجودتعداد افراد آريايي و خلوص خون آريايي در آنان دانستند .
‹‹ ويل دورانت ››‌نويسنده و تاريخدان بزرگ جهان جواب اين ادعاهاي احمقانه را با مطرح كردن يك سوال پاسخ مي دهد:
«اگر تمدن و تمدن سازي كلا منحصر به آرياهاست پس تمدن عظيم چين و تمدن بزرگ سومر و ايلام و فرهنگ و معماري عظيم آزتكها و اينكاها و ماياها در آمريكا را چه كساني ساختند.آيا اينان نيزآريايي اند؟
در حاليكه ميدانيم چينيها هجائي زبان ، سومرها و ايلاميها التصاقي زبان و بابليها . آشوريها و مصريها سامي بوده اند .
در زمان ايجاد تمدن عظيم آزتكها و اينكاها هم پاي هيچ اروپائي و به اصطلاح آريائي ديگري به امريكا نرسيده بود.
تبعات تاريخي :
در سال 1923 هيتلر چمبرلن را ملاقات كرده و تفكر برتري نژاد آريايي را باور نمود و با به تحرير در آوردن كتاب ‹‹‌نبرد من ››‌نازيسم و فاشيسم آلماني را پايه ريزي نمود . اين تفكر تبديل موتور محركه آلماني هاي متجاوز شد كه در جنگ جهاني اول شكست خورده بود و نيز وسيله اي جهت جبران سرخوردگيهاي حاصل از آن جنگ گرديد و در نهايت ناسيونال سوسياليسم آلماني احيا شده و ديكتاتوري نازيستي بزرگترين جنگ تاريخ بشر را در سال 1939 با حمله به كشورهاي همسايه آغاز كرد . تبعات اين جنگ ، نسل كشي ملل به اصطلاح غير آريائي ، قتل عام پنجاه ميليون انسان ، ويراني كل اروپا و بخش اعظم افريقا و آسيا و شكست و سركوب خود آريا پرستان آلماني گرديد آنان در نهايت بعنوان دشمنان بشريت در دادگاه جنايات جنگي محاكمه و مجازات گرديدند.
آريائيسم و فاشيسم در ايران :
با وجود شكست سختي كه اين تفكر در اروپا متحمل شد متاسفانه باز به رشد خود در كشور ما ادامه داد و مورد حمايت و تشويق و تبليغ خاندان پهلوي ، لژهاي فراماسونري و احزاب ناسيوناليست افراطي و … گرديد.
ريشه اين مساله به احساس حقارت و سرخوردگي ناشي از عقب ماندگي ايران در مقايسه با اروپائيان ، در ميان روشنفكران و نخبگان ايراني برمي گردد. به اين شكل كه آنان بجاي ريشه يابي و كشف علل واقعي عقب ماندگي كشور و پيدا كردن راه چاره براي آنها سعي در فرافكني ضعفها و شكستهاي ايرانيان نموده و گناه را بگردن اعراب و مغولها و تركهاي غير آريايي (و بالطبع غير متمدن انداخته) و با وصل كردن خود به اروپائيان و با بهره گيري از ايده نژاد آريا تقليد بي چون و چرا از آنان را تنها راه چاره دانسته و سركوب ديگر ملل غير فارس ايراني را يگانه راه اتحاد و ترقي ايران معرفي نمودند.
نويسندگان و روشنفكران سرخورده با بهره گيري از اين تفكر پوچ و غير علمي به تاريخ سازي و افسانه پردازيهاي آريا محورانه پرداخته و در اين راه از افسانه هاي فردوسي گرفته تا نظرات جعلي اروپائيان و حتي آيات مقدس قران سوء استفاده كردند و با تحقير و سركوب ايرانيان غير فارس عقده هاي رواني خود راتخليه و ضعف و زبوني تاريخي شان را توجيه نمودند.
منابع:
1ـ جامعه شناسي سياسي موريس دوورژه
2ـ درسهاي تاريخ ويل دورانت
3ـ جامعه شناسي عقب ماندگي احد زرفروشان
4ـ حزب پان ايرانيست علي اكبر رزمجو
5ـ مكاتب ناسيوناليسم مونتسرات گيبرنا
6ـ فصلنامه تريبون شماره 6
7ـ دروازه قرن سكوت ناصر پور پيرار

گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر
بؤلوم :
یارپاق لار :
 
   
 
Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : MyTheme.ir